خیالم
چون آهی
بر روی شیشه سرد می شود
و من آن را شکل می دهم
با سر انگشتان بیدارم
طرح یک گریه می ریزم
اما اگر هم حتی
طرح یک لبخند می ریختم
عاقبت اشک می شد
در خاطره شیشه
اما دیگر خیالی نیست
چون آهی نیست
سرد شده ام چون شیشه
نقش یک گریه می گیرم
اما اگر هم حتی
…
دوست داشتن در حال بارگذاری...
مرتبط
This entry was posted on آگوست 28, 2009 at 10:16 ق.ظ. and is filed under شعر. You can follow any responses to this entry through the RSS 2.0 feed.
Both comments and pings are currently closed.