این خالکوبی ها بر تن کاغذ
تمومی ندارد انگار
گویی کاغذ ها خنگ و خرفت گشته اند
که حتی آنان نیز
زبان من را نمی فهمند
و حیف خودکار
که بیهوده از جان خود می کاهد
تا شاید
خونی در رگهای سفید کاغذ، بریزد
و جانی تازه گردد
دوست داشتن در حال بارگذاری...
مرتبط
This entry was posted on ژوئیه 20, 2009 at 1:22 ب.ظ. and is filed under روزانه, شعر. You can follow any responses to this entry through the RSS 2.0 feed.
Both comments and pings are currently closed.